1- باقیمانده پرونده ساواک میرحسین موسوی و زهره کاظمی (زهرا رهنورد) را که نگاه میکنی، چند نکته جالب در آن وجود دارد. اول این که اسناد مشکوکی در این پرونده مبنی بر همکاری این دو نفر با دستگاه امنیت رژیم پهلوی وجود دارد، مثلاً زهرا رهنورد ارتباطات امام موسیصدر را به مخبرین ساواک گزارش میکرده و یا ساواک مجوز عضویت هیأت علمی دانشگاه ملی (شهید بهشتی) را برای موسوی صادر کرده است.
دومین نکته جالب، دستگیری موسوی به اتهام ارتباط با آلادپوش است. آلادپوش از اعضای ارشد سازمان مجاهدین خلق است که عامل اصلی ترور چند مستشار امریکایی بود. موسوی در مقابل بازجوی ساواک، بسیار ذلیلانه رفتار میکند و آنچه از آلادپوش میدانسته و نمیدانسته به بازجویش تحویل میدهد و در یک فرآیند کاملاً مطابق با مبانی حقوق بشر! 10 روز بعد به دلیل نبود ادله آزاد میشود. این در حالی است که چند "همپرونده"ای موسوی که تنها نام آلادپوش را شنیده بودند و از او اطلاعاتی نداشتند، به چند سال حبس محکوم میشوند. شاید رمز اظهارات اخیر موسوی که نظام سلطنت را برتر از نظام جمهوری اسلامی دانسته بود، در همین دستگیری و آزادی باشد.نکته سوم پرونده موسوی، سفر او و زهره کاظمی با فرزندانشان به امریکا در سال 1355 جهت سکونت دائمی است. آنها که فرصت طلبانه بدون دادن هیچگونه هزینهای از کانون نویسندگان، مجاهدین خلق، جنبش مسلمانان مبارز، علی شریعتی و گروههای مسلمان بهعنوان سکوی پرش روشنفکری استفاده میکردند، میخواستند به مهد روشنفکری یعنی امریکا بروند تا نان سختیهای مبارزین داخلی را بخورند اما یک سال پس از اقامت در امریکا با اوجگیری مبارزات مردمی در سال 1357، تصمیم به بازگشت گرفته میشود.
2- فرصت طلبی و تغییر عقیده در جهت قدرت و گفتمان غالب جهانی دو ویژگی موسوی است که میتواند غالب تحرکات بعضاً متناقض سیاسی او را توجیه کند! موسوی که در کارنامه سیاسیاش هیچ رگهای از دین و معنویت به چشم نمیخورد، به یکباره به عضویت حزب جمهوری اسلامی درمیآید و در فرم عضویتاش مینویسد که حاضر به همکاری تمام وقت و 24 ساعته با حزب هستم! و این گونه با یاری سمپاتهای سابق مجاهدین خلق، موسوی در نظام جمهوری اسلامی رشد میکند و پس از سردبیری روزنامه جمهوری اسلامی و وزارت خارجه، در یک فرایند خاص به رئیسجمهور وقت تحمیل میشود.
جالب آنجاست که رئیس جمهور وقت زمانی که برای نخستوزیر نبودن آیتالله مهدوی کنی استدلال میکند، اظهار میدارد که نمیتوانم به ایشان دستور بدهم و آنگاه شخصی مانند موسوی نخستوزیر میشود.
یکی از وزرای مستعفی موسوی میگفت که اکنون مردم میفهمند که رئیسجمهور وقت از دست خودسری و خشکمغزی موسوی چه میکشید.
3- اگر نبود درایت و رهبری داهیانه امام خمینی(ره) در دهه 60، میتوانستیم لقب بدترین دهه انقلاب را به دولت موسوی تقدیم کنیم. آزادیهای مشروع در دولت موسوی به پایینترین حد خود رسید تا جایی که رسماً دولت وقت رنگ مشکی و خاکستری را به عنوان رنگهای مورد قبول معرفی کرد و این چنین بود که موسوی در کنار موسیلینی تنها رؤسای دولتی بودند که برای مردم رنگ اجباری لباس تعیین میکردند.
در زمینه اقتصادی، وضعیت بدتر بود. رانتخواران عضو کابینه موسوی با تأسیس شرکتهای رجا، بنیاد نبوت، بنیاد الهادی و... چنان خون ملت را مکیدند که تا سالها، دولتهای جمهوری اسلامی باید تاوان پس میدادند. کوپنی کردن تمام اجناس تا جارو دستی، بالا رفتن نارضایتی عمومی را در پی داشت و نسل دهه 60 به نسل صفهای طولانی کوپن معروف شدند. موسوی همیشه جنگ را بهانهای برای ناکارآمدی هایش قرار میداد اما 20 سال پس از پایان جنگ معلوم شد که وزارت اقتصاد میگفته که میتواند جنگ را اداره کند و نظامیان نیز از ادامه جنگ تا پیروزی سخن میگفتند و این گونه موسوی دولتش را با عنوان "بانی جامزهر" به پایان برد.
4- 20 سال سکوت موسوی از 1368 تا 1388 بی شباهت به قصد او برای اقامت در امریکا در سال 1355 نبود و اگر تندرویهای رفقای موسوی در دهه 60 نبود، بعید نبود که او به امریکا یا فرانسه برای اقامت دائم سفر کند! به هر روی موسوی، 20 سال نقاشی کشید و خوشحال بود که سنگ بنای رانتخواری، حلقه بسته مدیریت تکنوکراسی را نهاده است و هاشمی و خاتمی به راه او میروند اما در سال 1388 فضای تنفس موسوی دگرگون شد.
موسوی که توهم و خیال، جزو ثابت زندگی سیاسیاش بود، در روزهای پاییزی 87 میگفت که اسم من 20 میلیون رأی دارد و 20 میلیون رأی خاتمی به خاطر حمایت من بود! مشارکتیها و مجاهدین انقلاب که مرکب خوبی برای سواری پیدا کرده بودند، پس از انصراف خاتمی به دمیدن درکوره توهم موسوی شدت بخشیدند. موسوی با ایدههای انقلاب مخملین مانند رنگ سبز و کمیته صیانت از آرا تجهیز شد. برخی افراد روی صحنه نیز در پشت صحنه، موسوی را محکمتر کردند که تو میتوانی احمدینژاد را شکست دهی و شکست احمدینژاد یعنی هدف قرار گرفتن ولایت فقیه!
مناظره اما رؤیاهای مخملی موسوی را بههم زد و تقلب گفتمانی او برای پنهان شدن در پناه خط امام در پیش چشم 70 میلیون ایرانی افشا شد.
"چیزچیز"های موسوی نشان داد که او در برابر افشاگریهای احمدینژاد پاسخی ندارد و اعتراضهای بیپاسخ احمدینژاد نمایانگر پیوند موسوی با مفسدان، آقازادهها و رانتخواران بود.
موسوی در انتخابات نتوانست مردم را در ریاست بر جمهور نمایندگی کند و این برای اولین بار در حیات 40 ساله سیاسی موسوی بود که فرصت طلبیاش ناکام مانده بود. پس پیشنهاد آقازادهها و خانمزادهها را پذیرفت و فاز دوم براندازی را شروع کرد. مهدی و فائزه زمینه را برای نشان دادن تجلی واقعی موسوی فراهم کرده بودند. روز شنبه 23 خرداد دفتر مجمع تشخیص مصلحت نظام محلی برای پیمان چهار نفره علیه انقلاب اسلامی شد. خاتمی، موسوی، سید حسن و تکیهگاه فتنه قرار گذاشتند تا آخر با هم باشند و چه خوب به عهدشان وفا کردند.
5- دوستی میگفت عکس موسوی در حالی که مشتها را گره کرده و در وضعیتی دون شأن یک انسان متشخص برروی سقف ماشین شعار میدهد، نشان میداد که او و هوادارانش چه نقشهای برای ایران اسلامی داشتند. علیرغم هشدارهای رهبری معظم انقلاب، یک هفته خیابانهای تهران محل اردوکشی چماقبهدستهای سبز شد و آرامترین حرکت موسوی و طرفدارانش در عصر روز 25 خرداد، با حمله به پایگاه نظامی و هفت کشته به پایان رسید. موسوی که به عروسکی در دست دشمنان انقلاب تبدیل شده بود، هشت ماه کوشید تا هوادارانش را در خیابان نگه دارد، 30 خرداد، روز قدس، 13 آبان، 16 آذر و عاشورا پلههایی برای موسوی بود تا هوادارانش را از جماعت دارای ابهام به نتیجه انتخابات به گروهی محدود از سلطنتطلبها و بهاییها و خانوادههای معدومین منافق تبدیل کند که کینه یزیدی از امام حسین(ع) را در سینه داشتند.
پشتیبانان موسوی هم با سکوتشان او را تشویق میکردند، گویی قرار است حاکمیتی دوگانه ایجاد شود و خواص ساکت نقش حکم و واسطه را بازی کنند. همانگونه که تکیه گاه فتنه همیشه از لفظ "این طرفیها" و "آنطرفیها" استفاده میکند.
6- در روزهای اوج انقلاب اسلامی، در روزهایی که مردم ایرانبا نشاط و شادی تمام جشن 22 بهمن را بی مبارک مصری بر پا کردند، سران فتنه نیز به وظایف سازمانیشان عمل میکردند. در دو ماه گذشته فحش و ناسزایی نبود که موسوی و کروبی نثار انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی نکنند، کار به آنجا رسید که در سالروز انقلاب اسلامی نظام منحوس شاهنشاهی بهتر از نظام اسلامی خوانده شد.
سقوط دیکتاتور مصر و گشوده شدن معبری طلایی برای صدور انقلاب اسلامی به کشورهای عربی و مسلمان، انگلیس، امریکا و اسرائیل را آنچنان آشفته کرده بود که بنابرمثل "الغریق یتشبّث بکل حشیش"، موسوی و کروبی را برای نا امنکردن ایران برگزیدند. موسوی این بار هم کوشید تا از این فرصت امریکایی بهره برده اما روز 25 بهمن مصداق «ومکروا و مکرالله والله خیر الماکرین» بود. محمد حسن روزیطلب